هیئت الشهداء

Email: heiatolshohada@yahoo.com

هیئت الشهداء

Email: heiatolshohada@yahoo.com

سفارش به خانواده های شهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

همه باید بدانند که از عملیّات، آنچه که برایشان باقی می ماند، توجه به همانها داشته باشند و به آنچه که فانی می شود، توجه نداشته باشند.
اعمال صالحه، طاعات الهیّه، آنچه که مقرب به سوی خدا است، با آدم می ماند و آدم اینها را از اینجا، تا روز قیامت، تا مابعد القیامه، هر چا که هست، با خودش می برد.

اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمی شود. بدانند که طاعات، عبادات، مقربّات، اینها یک چیزی نیست که به واسطه اینکه [ مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند؛ آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویه ای در آنجا از اینها، برای هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا می داند چه تاجی به سر اینها- بالفعل- گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمی بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند.
بعضی ها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است، «فلان» بر سرش تاج نیست!!
مقصود، شهادت نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از خداست.
شهادت - اگر حسابش را بکنیم- موجب مسرت است، نه موجب حزن؛ این حزنی که در انسان پیدا می شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق، دیگر فکر این را نمی کنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمی کنیم که الان چه [چیزهائی] خدا برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان می رویم، یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت.

باید بفهمیم که شهادت، از موجبات سعادت است، هر فردی را بالا می برد، پایین نمی آورد.
و این خانه یک خانه ای است که جای ماندن نیست؛ باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی می کند. آن وقت آن چیزهایی که جمع میکند، آنجا بزرگیش معلوم می شود؛ آنجا معلوم می شود که این، کافی و وافی است، اینجا معلوم نیست.

خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد.
اگر برای خدا کسی انفاق کرد ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند.
[انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفول عنه باشد، « لا یعزب عنه مثقال ذره » ملائکه خبر دار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند.
باید ملتفت باشد! هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.

خدا می داند چقدرها « ناظر» هست و بر این وضعیّات، مطلع می شوند! خدا می داند چه پاداشی برای اعمال- چه خیر و چه شر- ثابت است و برای آدم مقرر می شود!
نباید خیال کند که مطلب، مال کمی و زیادی است، مال کیفیت است، برای خدا باشد، کم باشد؛ برای خدا نباشد زیاد باشد، و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه می گوید و اینجا که هست، چه کاری باید بکند و چه کاری باید نکند.

ما مهمان خدا هستیم؛ در سفره او هستیم؛ می بیند ما را؛ می داند ما چکار می کنیم؛ می داند که ما خیال داریم چه بکنیم؛ بهتر از ما می داند خیالات ما را. ما یک چیزهایی را خیال می کنیم و خیال می کنیم این خیالات ما، واقعیت پیدا می کند و آن خیالات، واقعیت پیدا نمی کند، [و] خدا می داند بر عکس است؛ آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا می کند، واقعیت پیدا نمی کند و آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا نمی کند واقعیت پیدا می کند، تا این مقدار مطلع است!
« خدا که مطلع است »، معلوم؛ ملائکه اش، رسلش، همه جا، در راست، چپ، این طرف، آن طرف، همه جا هستند.

نمی شود از خدا مخفی کرد؛ خوب پس [حالا] که نمی شود مخفی کرد، و خدا می بیند، می داند و قادر هم هست، یک چیزهایی را دوست دارد، یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خود ماست، والا برای او فرقی نمی کند؛ و اگر این جور است، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطلع باشیم که « خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است »؟
شیطان ملعون، پیش حضرت یحیی علیه السلام مجسم شد؛ گفت: پنج نصیحت به تو می کنم.
گفت: خوب بگو.

[ شیطان] اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت؛ دوم هم بسیار خوب؛ سوم، آن هم بسیار خوب؛ چهارم، دید آن هم بسیار خوب است.
[حضرت یحیی علیه السلام] گفت: دیگر برو! در پنجم کار خودت را می کنی، برو! پنجم را دیگر نمی خواهم، لابد در پنجم، کار خودت را می کنی و الا ابلیس نیستی. ابلیس داعی به شرّ است؛ اینها همه مقدمه بود برای اینکه آخر کار، کار خودش را انجام بدهد.
همچنین ملتفت باشید! حیات فرنگی ها با جاسوس است، تا به حال بر سر ما، هر چیزی آورده اند، از جاسوسها آورده اند.

ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی می شود به چند واسطه، به جاسوس می رسند.
اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغ گوها را نخورد، آنقدر به آدم راست می گویند، تا اینکه دروغشان را بفروشند.
می گویند یک نفر ایتالیایی، تاجر بود و اول کسی که امتیاز نفت ایران را گرفت همین (فرد شخصی) بود. چون تاجر و خیلی مهم بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلی گزافی خرید و چون نصرانی بود این را وقف کرد برای تبلیغات دینی [تا] به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح، با عواید این نفت باشد. پیرمرد- به قول خودش- وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود!

فوائد نفت، مدتها در دستش بود، [زمانی که] اول امر نفت، که ظاهراً شاید [در زمان] سلطنت « مظفر الدین شاه » بوده است.
دولت انگلیس فهمید که این [شخص] امتیاز را خریده و قباله اش پیش این است، آن وقت هم، صحبت محضر، ثبت و اسناد و این حرفها نبوده؛ قباله شخصی عادی بود که همه معامالات با او انجام می شد.
انگلیس، یک نفر از خودشان را فرستاد که « برو رفیق این پیرمرد متدین به دین مسیح، باش و انجام بده آنچه را که این [ شخص به وسیله آن] با تو انس بگیرد! »

این هم مدتها با این پیرمردی که متدین به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات و کلیسا شد، به طوری که [ پیرمرد] دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش که آدم خوب و متدینی [است]، شبانه روز مشغول عبادت است؛ شاید از این هم بیشتر عبادت می کرد. بالاخره، تا آخر کار، فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد، قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد. حالا آیا آن پیرمرد به این زودی ملتفت شد که این را به چه کسی داده است؟ بنده نمی دانم. همین قدر فهمید که رفیقش رفت و قباله هم نیست، مدتی بیچاره از غصه، زندگی را گذراند و مدتی طول نکشید که از غصه وفات کرد.

ملتفت باشید! ملتفت ما هستند؛ کما اینکه ملائکه، ملتفت خیالات ما هستند!! این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد، راهش را پیدا می کنند، جاسوس می گذارند، تمام خیالات و افکار انسان را به توسط او می فهمند!
باید ملتفت باشید! دیگر چاره ای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد. عترت، معارفش در مثل « نهج البلاغه » است؛ اعمالش در مثل « صحیفه سجادیه » است؛ اعمال تکلیفی اش در مثل همین رساله های عملیه است.

از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما- در مسلمین و غیر مسلمین- همین است که دو اصلی داریم، که برای دنیا و آخرتمان نافع است. برای دنیای ما، هم اگر مریض شدیم؛ اگر بلائی بر سر ما آمد، به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج می رسد.
این امتیاز در خصوص شیعه است؛ در اهل سنت، این مطلب نیست، بلکه به علمای فقه اجازه نمی دهد که در عقلیات دخالت بکنند. در عقلیات باید ابوالحسن اشعری یا معتزلی، مرجع باشد. در شرعیات باید- مثلاً - ابوحنیفه، شافعی و اینها مرجع باشد، تعجب می کنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیات و هم رئیس شرعیات، قائل است.

ائمه ما هم در معارف و علوم عقلیه، مرجعند و هم در امور شرعیه و تکلیفیه، مرجعند. دیگر نمی دانند که این دو تا که سهل است، ائمه، غیر اینها را هم دارند: توسلات، تحصنات، تحفظات؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیت خدا را و اعمال را [می توانیم یاد بگیریم]؛ بلکه می توانیم به تبعیت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هر چه بکنیم از طاعت خارج نشویم.
مقصود، شما ملتفت باشید: در این عصر، گرگ فراوان است، شما را می خرند، اما بعد هم می توانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چند ماهیانه [مبالغی] که انسان خوابش را هم ندیده است، به او بدهند.

ملتفت باشید! شما را گمراه نکنند، از جاده، شما را بیرون نکنند که از دنیا و آخرت، شما را محروم می کنند. اگر دیدند بنده صادق قانع آنها هستید، که هستید؛ اما به شرطی که در راه اینها کشته شوید.
همین دیروز مگر نبود که از بغداد، قشون گرفت برای لبنان، که برود به نفع نصاری و بر علیه مسلمین بجنگد؟ « عبدالکریم قاسم » برای همین کودتا کرد؛ گفت: ما می رویم با مسلمانها می جنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانی نمی دهند؟ همین سبب شد کودتا کرد، دولت را به هم زد و یک دولت دیگری تشکیل داد. علی ایّ حالٍ، تا این حد اینها از شما طلب دارند که شما فدایی اینها شوید.

در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش چند هزار کشته داد، بقیه[را] همه از مستعمرات و هند و از جاهای دیگر به جبهه آورد؛ اما روس بی عقل، (شوروی)، گفتند: « سی میلیون تلف داد. » این، سی میلیون از خودش کشته داد و او چند هزار از خودش کشته داد، باز هم این احمق (شوروی) با آنها در تقسیم شریک شد؛ تثلیث قائل شدند؛ گفتند: منافع جنگ، یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس و یک ثلثش مال روس. این، سی میلیون کشته داده است، آمریکا اسلحه و پول داده، انگلیس هم با حیله بازی و رشوه، فقط چند هزار کشته داده است؛ شیطنت اینها با بی عقلی او، با هم می سازد! نتیجه این جور شد.
بالاخره، حاضر هستند برای هوای نفس آنها تلف بشویم. آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بر دارید؟ آنها حاضر نیستند از اینها دست بر ندارید.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

در هر فعل و ترک نیاز به راهنما داریم

واقعا زبانِ حال ما مى گوید که در هر فعل و ترک باید ما را راهنمایى کنند. شخصى که به آقایى عقیده داشته و مى خواسته در نماز جماعت او شرکت کند، مى گفته است: عدّه اى مانع مى شدند که من به ماز جماعت او بروم و به من مى گفتند که آن آقا در ماجراىِ «مشروطه ـ مستبدّ» فلان عقیده را دارد که مخالف با عقیده ى شما است. 
در صورتى که بسیارى از افراد طرفَیْن در جریان مشروطه با عقیده ى صحیحه و حجّت شرعى راه خود را انتخاب کرده بودند، و شاید نزد خدا معذور باشند و معاقب نباشند و چه بسا مأجور و مثاب هم باشند؛ چرا که در هر حال آثار خوبى بر هر دو مسلک مترتّب شد. زیرا احتمالاً اگر در ایران جریان مشروطه پیش نمى آمد، ایران در چنگال و سیطره ى روس ها باقى مى ماند و مانند کشورهاى دیگر تحت سلطه و نفوذ او، کمونیست مى شد.

مقصود این که مى بینیم در هر فعل و ترک محتاج به دستگیرى هستیم. باید ناظر و محافظ بر احوال خود داشته باشیم، و قهرا خودمان باید ناظر را فراهم کنیم. و براى اصلاح کار خود در عصر غیبت ناظرى جز احتیاط نداریم. فکرمى کنم کسانى که مى گویند: «اگر راهنما داشتیم، «لَکُنَّـآ أَهْدَى مِنْهُمْ»(سوره انعام آیه ۱۵۷)؛ (قطعا راه یافته تر از دیگران مى شدیم)»، آن ها هم راهنما دارند و آن احتیاط است. بنابراین، اگر راه روشن بود، جلو برو و انجام بده؛ و هر جا راه یعنى تکلیف روشن نبود، توقّف کن.
آیا حالا که امام ـ علیه السّلام ـ حاضر نیست تا تابع او شویم، هرکارى کردیم، کردیم و کارمان با این درست مى شود؟! علماى سابق در اجازات خود به شاگردان و... مى نوشتند: «إِنَّما هِىَ دِمآءٌ تُهْراقُ، وَأَعْراضٌ تُهْتَکُ، وَ أَمْوالٌ تُسْلَبُ، فَعَلَیْکُمْ بِالإِْحْتِیاطِ...»
با آن خون ها ریخته مى شود و آبروها مى رود واموال از دست صاحبانش گرفته مى شود، پس بر شما باد که ملازم احتیاط باشید...
بنابراین، بدون تقیّه و یا اضطرار و یا اکراه و یا بدون مُسَوِّغ و مجوِّز شرعى نمى توانیم هر کارى را که از ما خواستند انجام دهیم، یا هر حرفى را خواستیم بگوییم و یا هر کارى را خواستیم بکنیم.

کلمات قصار

سؤال: اخیرا کتابى نوشته شده درباره ى مثلّث برمودا که مؤلف در آن سعى کرده که اثبات کند جزیره ضرائى که در روایت دارد که در آن جا با امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ ملاقات حاصل شده،(1) همان مثلّث برمودا است. آیا این تطبیق درست است و آیا جزیره ى برمودا همان جزیره ى خضراء است؟
جواب: امام ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ در هر کجا باشد، آن جا خضراء است. قلب مؤمن جزیره ى خضراء است، هر جا باشد حضرت در آن جا پا مى گذارد. قلب ها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا براى شما امضا کنیم که امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ آن جا هست.

شهادت امام حسن عسکری

هشتم ریبع الاول مصادف با شهادت امام حسن عسکری (ع) را برعموم شیعیان تسلیت عرض می نمائیم. 

حضرت امام حسن عسکری علیه‏السلام یازدهمین پیشوای شیعه است؛ رهبری که در عمر کوتاه خویش، مدتی را در پادگانی در سامرا، به همراه پدر بزرگوارش امام هادی علیه‏السلام ، تحت مراقبت شدید دستگاه استبداد خلفای بنی‏عباس قرار داشت و بعد از شهادت پدر بزرگوارش، همچنان این حالت ادامه یافت. ایشان بارها به زندان جبّاران زمان گرفتار شد و سرانجام نیز در نهایت مظلومی به شهادت رسید.

لقب‏ها و کنیه‏ها

در کتاب‏های تاریخی برای حضرت عسکری علیه‏السلام کنیه‏ها و لقب‏های مختلفی آورده‏اند. برخی از کنیه‏های آن حضرت عبارت است: ابن الرضا، ابوالخلف، ابوعبداللّه‏، ابو محمد، ابو محمد العسکری و ابوالحسن، برخی از لقب‏های حضرت نیز بدین قرار است: الحسن الخالص، الحسن العسکری، الخالص، السّراج، الشافی، الصّامت و العالم.

مادر

در منابع تاریخی و روایی، برای مادر والامقام امام حسن عسکری علیه‏السلام چند نام بیان شده که عبارت است از: حُدیث، حُدَیثه، سلیل، سمانه و سوسن. سوسن به دلیل ویژگی‏های والای اخلاقی، به مرحله‏ای از شایستگی رسید که به خانه امام هادی علیه‏السلام راه پیدا کرد. زمانی که او به محضر امام هادی علیه‏السلام رسید، آن حضرت در ستایشش فرمود: «خداوند (از دامن و نسل سوسن) حجت الهی بر خلق خود (مهدی موعود علیه‏السلام ) را موهبت می‏کند. او زمین را از عدل و داد پر می‏کند، همان‏طور که از ستم پر شده است».

خورشید سامرا در کلام دیگران

از نگاه پدر

نخستین کسی که هماره همراه حضرت عسکری علیه‏السلام بوده و آن‏گونه که باید به شخصیت وی پی برد، پدر بزرگوارش امام هادی علیه‏السلام بود. امام هادی علیه‏السلام فرزندش حسن علیه‏السلام را این‏گونه معرفی می‏کند: «ابو محمد، خوش‏قریحه‏ترین فرد خاندان محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بوده و استدلال و برهانش استوارترین است. او بزرگ‏ترین فرزند من و جانشین من است و سلسله امامت و احکام آن به او می‏رسد».

محمدبن طلحه شافعی

محمدبن طلحه می‏گوید: «بدان که در مناقب آن حضرت [امام عسکری علیه‏السلام [همین بس که خداوند او را فضیلتی برجسته و مزیتی بزرگ عنایت کرد و آن را یکی از صفات جاودان او مقرر داشت که گذشت روزگاران، گفت‏وگو در این‏باره را کهنه نمی‏کند و زبان‏ها یاد و تکرارش را به فراموشی نمی‏سپارد و آن این است که: مهدی [امام دوازدهم](عج) از نسل او به وجود می‏آید و فرزند اوست و به وی نسبت دارد و پاره تن آن بزرگوار است».

ابن صبّاغ مالکی

ابن صباغ مالکی در توصیف امام حسن عسکری علیه‏السلام می‏گوید: «مناقب و فضایل سرورمان ابومحمد حسن عسکری علیه‏السلام ، بر آقایی و آقازاده بودن او دلالت دارد و کسی در امامت او شک و تردید نمی‏کند. بدان که اگر نیکی فروختنی و دارای فروشنده بود، آن حضرت تنها خریدار آن می‏بود. وی یگانه بی‏همتای روزگار خود، انسانی بی‏نظیر، سرآمد دوران و پیشوای اهل زمان خود بود».

شیخ مفید

شیخ مفید درباره بزرگواری امام حسن عسکری علیه‏السلام می‏نویسد: «ابو محمد حسن بن علی علیه‏السلام به دلیل صفات برجسته و برتری بر معاصران، پس از پدرش علی بن محمد علیه‏السلام ، امام و پیشوا بود. وی از نظر دانش، زهد، کمال عقل، عصمت، شجاعت، کَرَم، بخشش و عبادت فراوان، در پیشگاه خدا مقام بلندی داشت که سبب امامت و پیشوایی، و در خور ریاست وی بود».

نماد فضیلت‏ه

پیشوای یازدهم همانند پدرانش به همه خوبی‏ها آراسته و از همه بدی‏ها پیراسته بود. او چنان در قله شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده‏اند، بلکه دشمنان کینه‏توز و سرسخت، به ستایش او پرداخته‏اند. احمد بن عبیداللّه‏ بن خاقان، که پدرش از مهره‏های مهم دستگاه عباس و از وزیران آن به شمار می‏رفت و خود نیز از مخالفان بود، می‏گوید: «من در سامرا مردی را در میان علویان، همانند حسن بن علی ندیدم و نشناختم. وی از نظر وقار، عفاف، بزرگواری و بخشندگی، در میان علویان، فرماندهان ارشد نظامی، وزیران و همه مردم، نمونه و الگو بود و با هر کس سخن می‏گفت، ستوده می‏شد و به نیکی از او یاد می‏گردید».

تحول‏آفرینی

حکومت بنی‏عباس، امام عسکری علیه‏السلام را نزد شخصی به نام علی بن نارمش، یکی از عناصر جنایتکار و از دشمنان سرسخت آل ابی‏طالب زندانی کرد. سران بنی‏عباس به او گفتند: «ابو محمد ابن الرضا را تا توان داری، آزار و اذیت ده و او را به قتل برسان». از زندانی کردن حضرت چند روزی نگذشت، تا اینکه دیدند علی بن نارمش با آن همه دشمنی، در برابر امام سر به زیر افکنده و آنچنان بزرگی حضرت عسکری علیه‏السلام در او تأثیر نهاده که به ایشان نگاه نمی‏کند. وقتی امام عسکری علیه‏السلام از این زندان خلاص شد، علی بن نارمش چنان دچار تحول روحی و معنوی گردید که دیدگاهش درباره حضرت تغییر کرد و در گروه شایستگان قرار گرفت.

دانش یازدهمین پیشو

تاریخ نگاران، حضرت عسکری علیه‏السلام را داناترین فرد زمان خود معرفی کرده‏اند و بر این نکته اتفاق نظر دارند که ایشان نه تنها در احکام دین متخصص بود، بلکه در تمام علوم و در عرصه‏های مختلف دانش یگانه عصر خود به شمار می‏رفت. بختیشوع، پزشک مسیحی به شاگرد خود درباره حضرت چنین می‏گوید: «بدان که او داناترین فرد روزگار ماست که بر زمین زندگی می‏کند». اگر حاکمان عباسی به امامان معصوم علیهم‏السلام امکان فعالیت می‏دادند و آنان را تحت نظر و محاصره شدید قرار نمی‏دادند، دنیا شاهد شکوفایی علمی و تحولات فکری بی‏مانندی می‏شد که هرگز به خود ندیده بود.

تلاش‏های علمی حضرت عسکری علیه‏السلام

1. تربیت شاگردان

گرچه حضرت عسکری علیه‏السلام بر اثر نامساعد بودن زمان و محدویت بسیار شدیدی که حکومت عباسی اعمال می‏کرد، موفق به گسترش دانش دامنه‏دار خود در سطح جامعه نشد، ولی در تربیت شاگردانی که هر کدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف ناب تشیع و برطرف ساختن شبهه‏های دشمنان شیعه نقش مهم و به‏سزایی داشتند، موفق گشت. شیخ طوسی تعداد شاگردان آن حضرت را بیش از صد نفر نوشته است. در میان این بزرگواران، افراد برجسته و وارسته‏ای مانند احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، عبداللّه‏ بن جعفر حمیری، ابو عمرو عثمان بن سعید عمری (نایب خاص امام زمان علیه‏السلام ) علی بن جعفر، محمد بن حسن صفار و... به چشم می‏خورند.

2. تشویق نویسندگان

هر نویسنده متعهدی، نهایت تلاش خود را برای اطلاع‏رسانی و هدایت‏گری جامعه به کار می‏بندد. در این میان، تشویق نویسنده و آثار او، خستگی‏ها را از او دور می‏کند و بر فعالیت مثبتش می‏افزاید. امام حسن عسکری علیه‏السلام در کنار تربیت شاگردان، از تشویق نویسندگان غافل نبود. داوود بن قاسم جعفری، شاگرد حضرت می‏گوید: کتابی از یونس آل یقطین بر حضرت عرضه داشتم. امام فرمود [این کتاب] نوشته چه کسی است؟ گفتم: نوشته یونس است. حضرت فرمود: «خداوند در مقابل هر حرف، در روز قیامت نوری به او ببخشاید».

3. تألیف

حضرت عسکری علیه‏السلام افزون بر تربیت شاگردان و تشویق نویسندگان، خود نیز کتاب‏ها و نامه‏های فراوانی برای توسعه دانش و هدایت و راهنمایی جامعه از خود به یادگار گذاشته است. از جمله آنها، کتاب المنقبة است که بسیاری از احکام و مسائل حرام و حلال را در برمی‏گیرد.

هدایت در حوزه خودی‏ه

اصلی‏ترین بخش از تلاش‏های امام حسن عسکری علیه‏السلام ، به حوزه درون شیعی مربوط می‏شد. امام می‏کوشید با ایفای نقش هدایت‏گرانه، استحکام جامعه اسلامی را از نظر بنیان‏های دینی حفظ کند. از اقدامات آن بزرگوار در این‏باره، می‏توان به ترویج فرهنگ توّلی و تبرّی، بیدار سازی، تقبیح گناهان، احیای سنت‏ها، هدایت چهره به چهره، نامه‏نگاری عمومی و خصوصی و... در راه هدایت شیعیان اشاره کرد.

هدایت متخصصان

اگر امر به معروف و نهی از منکر توده‏های عادی، شرایط و ساز و کارهای مهمی دارد، بدون تردید اصلاح نخبگان، برنامه‏های دقیق‏تری می‏خواهد. نقل شده است که اسحاق کندی، کتابی به نام تناقص‏های قرآن نوشت. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری علیه‏السلام شرفیاب شد. وقتی چشم امام به او افتاد، فرمود: «آیا میان شما مرد رشیدی نیست که گفته‏های استادتان کندی را پاسخ گوید؟» او گفت: «همه ما شاگردیم و نمی‏توانیم اعتراض کنیم». امام عسکری علیه‏السلام مطالبی به وی آموخت. شاگرد، نزد استاد رفت و آنها را بازگو نمود. کندی پس از پذیرش حق، او را سوگند داد که بگوید این مطلب را از کجا آموخته و شاگرد هم گفت که امام عسکری علیه‏السلام چنین گفتاری را به او یاد داده است. کندی هم گفت: «درست گفتی. این چنین سخنی غیر از آن خاندان صادر نمی‏شود». سپس آتش خواست و نوشته‏های باطل خود را سوزاند.

عصر خفقان

عباسیان به دلیل ترس از نفوذ معنوی حضرت عسکری علیه‏السلام و علویان، ایشان را در تنگناهای مختلفی قرار داده بودند؛ از جمله سکونت اجباری آن حضرت در شهر سامرا و منطقه نظامی (عسکر). همچنین امام ناگزیر بود روزهای دوشنبه و پنجشنبه در کاخ و دربار عباسی حاضر شود. این محدودیت، شامل یاران و شیعیان حضرت نیز می‏شد. شخصی روایت می‏کند: در عسکر جمع شدیم و روزی که حضرت از خانه خارج می‏شد، منتظر ماندیم تا او را زیارت کنیم. اما دستور کتبی حضرت رسید که: «کسی بر من سلام نکند و حتی کسی با دست مرا نشان ندهد و به طرف من اشاره نکند؛ چون جان شما در خطر است».

انوار امام در آفاق جهان

پس از رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، جانشیان آن حضرت و پیشوایان معصوم، هر یک در عصر خود در مناطق مهم و حیاتی دنیای اسلام همچنان نفوذ داشتند و با وجود فشارهای امویان و عباسیان، ارتباط محکم خود را با دوستداران و شیفتگان معارف قرآن و اهل‏بیت علیهم‏السلام حفظ می‏کردند. خلفای عباسی برای جلوگیری از نفوذ امامان معصوم در میان مسلمانان، از هر فرصت و وسیله‏ای سود می‏جستند. اعمال فشار و محدودیت کم سابقه، مهم‏ترین حربه آنان بود. این فشارها بعد از شهادت امام رضا علیه‏السلام ، در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام به اوج خود رسید.

امام در حصار

از آنجا که عباسیان شنیده بودند مهدی موعود علیه‏السلام که طومار حکومت ستمگران را در هم خواهد پیچید و حکومت عدل جهانی تشکیل خواهد داد، از نسل حضرت عسکری علیه‏السلام است، آن حضرت را بیشتر تحت مراقبت و محدودیت قرار داده بودند؛ به طوری که امام یازدهم خیلی زود و تنها پس از شش سال امامت، در جوانی به شهادت رسید. با این همه، امام عسکری علیه‏السلام در این مدت کوتاه برای نفوذ در افکار و اندیشه‏های مسلمانان و انسان‏های تشنه معرفت از هیچ کوششی فرو گذار نکرد. در عصر ایشان، شهرها و مناطقی چون بغداد، نیشابور، قم، ری، سمرقند و بلخ، از رهبری‏های آن برگزیده الهی برخوردار بودند.

خلفای معاصر حضرت عسکری علیه‏السلام

معتز

زبیر بن جعفر متوکل، ملقب به معتز، در آغاز جوانی و در حالی که کمترین تجربه و آگاهی سیاسی و آیین مملکت‏داری را نداشت، خلافت ظاهری را به دست گرفت. معتز، دشمنی با اهل‏بیت را از پدرانش به ارث برده بود و سینه‏اش سرشار از کینه به خاندان عصمت و طهارت بود. از نمونه‏های آشکار این عدوات، توطئه کشتن امام عسکری علیه‏السلام به دست سعید حاجب بود که خنثی گردید. معتز به سعید دستور داده بود که حضرت را به شهادت رساند، ولی خداوند ایشان را از این توطئه حفظ کرد و معتز را به حوادثی مشغول کرد که از اندیشه قتل آن حضرت منصرف شد.

مهتدی

پس از عزل معتز از خلافت، مهتدی 37 ساله به خلافت رسید. او به مأموران خود دستور داد حضرت عسکری علیه‏السلام را بازداشت و زندانی کنند؛ زیرا تصمیم بر قتل ایشان و نابودی شیعیان داشت. امام مدتی را در زندان به سر برد و ابوهاشم جعفری نیز همراه ایشان بود. روزی حضرت به او گفت: «ای ابوهاشم! این طاغوت می‏خواست امشب مرا بکشد، ولی زندگی‏اش را تباه و کوتاه کرد. من تاکنون فرزندی نداشته‏ام و به زودی صاحب فرزندی خواهم شد».

یکی از شیعیان به امام عسکری علیه‏السلام نوشت: «خبردار شده‏ایم که مهتدی شیعیان شما را تهدید کرده و گفته است به خدا قسم آنان را از صفحه روزگار محو خواهم کرد». حضرت پاسخ داد: «عمر او کوتاه‏تر از این حرف‏هاست. از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم پس از خفت و خواری که به او خواهد رسید، کشته خواهد شد». این پیشگویی به همان صورت روی داد.

معتمد

معتمد 25 ساله بود که به خلافت رسید. تاریخ نگاران گفته‏اند که او مردی شهوتران بوده است. معتمد از اداره امور مردم روی گرداند و بر اثر ارتکاب محرمات الهی، موجب بیزاری مردم از خود شد. معتمد، اقدامات فراوانی را به کار بست تا امام عسکری علیه‏السلام را از سر راه خود بردارد. نقل شده که حضرت عسکری علیه‏السلام به یحیی سپرده شد و او بر آن حضرت سخت می‏گرفت. روزی یحیی حضرت را در بین درندگان افکند و تردیدی نداشت که درندگان حضرت را پاره پاره خواهند کرد، ولی امام با کمال آرامش در میان درندگان به نماز ایستاد. به همین دلیل، دستور داد ایشان آزاد شود. حضرت عسکری علیه‏السلام در زمان خلافت معتمد عباسی به شهادت رسید.

عوامل دشمنی عباسیان با امام عسکری علیه‏السلام

دشمنی عباسیان با امام عسکری علیه‏السلام در سه محور کلی قابل بررسی است:

1. عزت نفس، آزاد اندیشی، مسئولیت پذیری و مبارزه خستگی‏ناپذیر امام حسن عسکری علیه‏السلام بر ضد خلفای ستمگر.

2. دشمنی دیرینه خاندان عباسی با علویان. عباسیان با شعار طرفداری از اهل‏بیت علیهم‏السلام ، حمایت مردم را به خود جلب کردند و به قدرت رسیدند. آنان به خوبی می‏دانستند که وارثان حقیقی خلافت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، امامان هستند. از این رو، علویان را همواره یگانه رقیب خویش در حکومت می‏شمردند و تمام سعی را در نابودی آنها به کار می‏گرفتند.

3. ویژگی‏های شخصی امام حسن عسکری علیه‏السلام . ویژگی‏های برجسته آن حضرت فراوان است، اما دو چیز بیشتر از همه موجب دشمنی بنی‏عباس می‏شد:

الف) شخصیت حضرت عسکری علیه‏السلام

امام حسن عسکری علیه‏السلام در میان مسلمانان آگاه و دین‏دار، مقامی بس والا داشت. مقام معنوی امام در گستره جهان اسلام برای خلفای عباسی بسیار گران می‏آمد؛ به ویژه وقتی می‏دیدند بسیاری از درباریان، فرماندهان و حتی برخی از شخصیت‏های عباسی شیفته آن بزرگوار شده‏اند و از ایشان به عظمت یاد می‏کنند، در آتش حسد می‏سوختند.

ب) وجود مبارک امام زمان علیه‏السلام

اخباری که از وجود مبارک امام زمان علیه‏السلام خبر می‏داد، موجی از شادی و افقی از امیدواری در میان آگاهان و ستمدیدگان می‏گشود. این اخبار، ذهن حاکمان عباسی را نیز به خود مشغول می‏کرد؛ چنان‏که جاسوسان فراوانی در اطراف خانه امام گماشته بودند تا خبر میلاد مهدی موعود را به گوش آنان برسانند. با این همه، امام عسکری علیه‏السلام ، هم ارتباط خود با شیعیان را حفظ می‏کرد و هم در پنهان ساختن وجود مبارک امام زمان علیه‏السلام موفق بود.

به سوی فردوس برین

امام عسکری علیه‏السلام پس از تحمل مشقت‏ها و محدودیت‏های فراوان دوره عباسی، سرانجام در سال 260 هجری به دست معتمد مسموم شد و به شهادت رسید. با انتشار خبر شهادت حضرت عسکری علیه‏السلام ، غم و اندوه، دل‏های مردم را فرا گرفت. آنها مغازه‏ها را تعطیل کردند و برای تشییع پیکر پاک امام غریبشان به سوی آرامگاه ابدی‏اش، شتابان به خانه امام رفتند. در توصیف آن صحنه گفته شده است: «هنگامی که خبر وفات حضرت منتشر شد، سُرّ مَن رای (سامرا) به لرزه درآمد و یکپارچه فریاد شد که ابن الرضا از دنیا رفته است». پیکر مقدس حضرت را در میان انبوه تکبیر و تعظیم، به آرامگاه ابدی آوردند و ایشان را در منزلشان در کنار پدرش امام هادی علیه‏السلام دفن کردند و صفحه درخشانی از صفحات رسالت اسلامی و پاره جگر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به خاک سپردند.

رخدادهای خطرناک

پس از شهادت امام عسکری علیه‏السلام ، از سوی معتمد خانه آن حضرت را محاصره کرده و به تفتیش اتاق‏ها و زوایای آن پرداختند. معتمد عباسی انتظار داشت با اعزام مأموران و جاسوسان و تفتیش خانه امام عسکری علیه‏السلام ، حضرت حجت علیه‏السلام را بیابد و چون بر آن حضرت دست نیافت، آشفته شد و دستور داد به منظور یافتن مهدی علیه‏السلام خانه‏های شیعیان را بازرسی کنند.

در مکتب پیشوای یازدهم

پلیدی‏های در خانه‏ای قرار دارند که کلید آن دروغگویی است.

رسیدن به خدا، مستلزم سفری است که تنها شب‏زنده‏داران به آن توفیق می‏یابند.

از موارد فروتنی این است که چون بر کسی بگذری، سلام دهی و در پایین‏ترین مکان مجلس بنشینی.

اگر به شخصی کریم خدمتی کنی، باعث محبوبیت تو نزد او خواهد شد و اگر به شخصی فرومایه خدمت کنی، سبب کوچکی تو نزد وی می‏گردد.

عبادت [تنها] به زیاد روزه گرفتن و نماز خواندن نیست؛ بلکه عبادت این است که در امر (آفریده‏های) خداوند بسیار تفکر شود.

یکی از درهای بهشت، «معروف» نام دارد. تنها کسانی از آن در وارد بهشت می‏شوند که در دنیا کارهای نیک انجام داده و به مردم خدمت کنند.

زیارت امام رضا(ع)

 جهت دانلود زیارت امام رضا (ع) که در تاریخ ۷/۱۲/۸۷ در هیئت الشهداء توسط برادر ارجمند آقای سید نادر شریفی قرائت شده بر روی لینک زیر کلیک کنید.

  

زیارت امام رضا(ع)

خدمات رسانى پیامبر(ص)

پیامبر اعظم الگوی خدمت رسانی به امت خود بود. آن حضرت در ساختن مسجد قبا کار می کرد. در زمانی که حمزه به او گفت: شما استراحت کنید، ایشان ادامه فعالیت را متوقف نکرد. در خندق کلنگ می زد، به گونه ای از مهمان خود نجاشی پذیرایی کرد که او گفت: این از اخلاق انبیا است نه اخلاق ملوک. در قافله ای که به سفر می رفتند هرکس کاری را به عهده می گرفت رسول خدا(ص) فرمود: «جمع کردن هیزم از صحرا با من» جمعیت گفتند: «یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید، ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را می کنیم
رسول اکرم (ص) فرمود: «می دانم که شما این کار را انجام می دهید ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد» پس به طرف صحرا رفت و به مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد.(1)
پیامبر اعظم(ص) معمولاً بعد از همه به دنبال قافله حرکت می کرد که اگر احیاناً ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد، تنها و بی مدد کار نماند. در یک واقعه ای در تاریکی شب از دور صدای جوانی به گوش رسید که استغاثه کرده و کمک می طلبید، شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از کمال خستگی خوابیده بود. هر کار کرد شتر را حرکت دهد نمی توانست. به ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله می کرد. در این بین رسول اکرم(ص) که معمولاً بعد از همه و به دنبال قافله حرکت می کرد که اگر احیاناً ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد، تنها و بی مدد نماند، به آن جوان گفت: «عصایت را به من بده»، به کمک آن عصا شتر را حرکت داد و سپس او را خوابانید، بعد دستش را رکاب ساخت و به جابرگفت: سوار شو! جابر سوار شد، با هم به راه افتادند، در این هنگام شتر جابر تندتر حرکت می کرد، پیغمبر(ص) در بین راه دائماً جابر را مورد ملاطفت قرار می داد. جابر شمرد و دید مجموعاً بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کرده است...(2)
1- کحل البصر، ص 68
2- بحارالانوار، ج 6، باب مکارم اخلاقه و سیره و سنته

وفات دختر امام حسین (ع)

۵ ربیع الاول مصادف با سالروز وفات حضرت سکینه بنت الحسین (ع) را بر عموم شیعیان تسلیت عرض می نمائیم.

صلح امام حسن (ع)

کوفى گرى؛ عامل تحمیل صلح به امام حسن(ع)
مجید معززى
امام حسن مجتبى علیه
 السلام در سال سوم هجرى به دنیا آمد و هفت ساله بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را از دست داد. پس از شهادت پدر گرامى اش، در سال چهلم هجرى به مدت ۱۰ سال امامت امت را برعهده گرفت و در سال ۵۰ هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگى به شهادت رسید.
درباره فضایل و اخلاق امام حسن مجتبى علیه
 السلام نکات بسیارى نقل شده و در مورد صلح آن حضرت با معاویه نیز مواقف مهمى وجود دارد که پرداختن به آن براى تمام قشرها و خصوصاً نسل جوان مى تواند راهگشاى بسیارى از مسائل باشد. در مورد مفاد صلح نامه، مباحث مختلفى جلوه گر شده است: برخى نقل ها صرفاً از استیلاى معاویه در آن زمان به عنوان بندهاى صلح نامه حکایت دارد و برخى دیگر، روایت هایى است که از یاران امام حسن علیه  السلام در تاریخ ثبت شده اند. آنجا که طبرى مى نویسد: «معاویه کاغذ سفیدى را مهر و امضا کرد و براى امام علیه السلام فرستاد و نوشت هر چه مى خواهى در آن بنویس که مورد قبول من است.» این روایت کاملاً مى تواند بیانگر حیله ها و دسیسه هایى باشد که کارگزاران معاویه آن را به تاریخ سرایت داده اند تا کاتبان ایشان به تشخیص خود، مفادى را به عنوان صلح  نامه در میان مردم منتشر سازند که نشان دهنده قدرت و بخشش معاویه و مصلحت سنجى وى باشد (زیرا على رغم آن که معدود محققان علاقه مندند ارجاعات تاریخى خود را به تاریخ طبرى نسبت دهند اما با خواندن بندهایى دیگر از صلح نامه اى که طبرى نقل کرده، به روشنى مى توان فهمید که طبرى قصد روشنگرى نداشته و براى تنزیه معاویه چنین قصه هایى را به عنوان تاریخ سر هم کرده است) / دقیقاً همین رویکرد دسیسه برانگیز معاویه بود که او را قادر ساخت امام حسن علیه السلام را با محدودیت هاى اجتماعى و سیاسى مواجه سازد.
معاویه که حاصل منافقان زمان بود، شرایطى را بر امام علیه
 السلام تحمیل کرد که آن حضرت در پاسخ سؤال اباسعید عقیصا در مورد علل صلح، فرمود: «اى اباسعید، علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه اى است که رسول خدا(ص) با بنى ضمره و بنى اشجع و مردم مکه در بازگشت از حدیبیه کرد. آنان کافر بودند به تنزیل (و صراحت) قرآن و معاویه و یاران او کافرند به تأویل (و باطن) قرآن./ اى اباسعید! آیا خضر را ندیدى که وقتى آن کشتى را سوراخ کرد و آن پسر را کشت و آن دیوار را برپا داشت، کار او مورد اعتراض موسى(ع) قرار گرفت چون راز آنها را نمى دانست. تا وقتى که علت را به او گفت و راضى گشت و همین گونه است کار من که شما به خاطر این که راز کار ما را نمى  دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده اید در صورتى که اگر این کار را نمى کردم، احدى از شیعیان ما روى زمین باقى نمى ماند و همه را مى کشتند.» (علل الشرایع، شیخ صدوق، ص ۲۰۰) آن حضرت در جاى دیگر و در پاسخ سؤال زیدبن وهب جهنى مى فرماید: «به خدا من معاویه را بهتر از اینان مى دانم که خیال مى کنند شیعه من هستند و نقشه قتل مرا مى کشند و اثاثیه مرا غارت مى  کنند و مالم را مى برند./ به خدا سوگند اگر با معاویه بجنگم اینان (که ادعاى شیعه گرى من را مى کنند) گردنم را گرفته و تسلیم معاویه خواهند کرد.» (احتجاج طبرسى، ص ۱۴۸) این درحالى است که امام حسن علیه السلام طى خطبه اى غرا در حضور معاویه بر امامت و رهبرى خود تأکید کرده و فرمودند: «به خدا سوگند اگر مردم با من بیعت مى کردند و فرمانبردارم بودند و یارى  ام مى نمودند آسمان، باران خود را به ایشان عطا مى کرد و زمین، برکت خود را و تو اى معاویه هیچ گاه در حکومت طمع نمى کردى.» (بحارالانوار، ج ۴۴ ص ۲۲) از اینجا روشن است که طمع معاویه براى به دستگیرى قدرت، ناشى از نا آگاهى و مطامعى بود که مردم را گرفتار خود ساخته بود. مردم در دنیا فرو رفته بودند و معاویه از همین دنیاطلبى سوء  استفاده مى کرد و نفوذ خود را در میان توده ها افزایش مى داد و به نام این که مردم نمى توانند مصلحت خود را درک کنند، آنان را نا آگاهانى مى خواند که فرق شتر نر و ماده را تشخیص نمى دهند.
بنابراین معاویه و امثال معاویه در هر دوره
 اى بر آنند که مردم را همواره در نا  آگاهى قرار دهند تا بتوانند شتر حکومت خود را سوار شوند و با تهمت به کسانى که حسن وار در جهت رشد و آگاهى جامعه حرکت مى کنند، خود را اندیشمند نشان دهند. این درحالى است که امام حسن علیه السلام از هر شرایطى براى آگاهى مردم علیه معاویه استفاده مى کرد اما قلمرو حکومت مسلمانان در آن هنگام از موقعیت خوبى برخوردار نبود. از نظر منطقه اى، جنگ داخلى در سرزمین اسلامى به نفع جهان اسلام نبود، زیرا امپراتورى روم شرقى با توجه به شکست هاى قبلى اش از حکومت اسلامى، آماده انتقام گیرى بود و همان موقع که رومى  ها به صف آرایى لشکر امام حسن (ع) و معاویه پى بردند، سپاهى عظیم براى نابودى کشور اسلامى آماده کردند. از نظر داخلى نیز جامعه عراق و حکومت هاى محلى وابسته به آن بشدت متشتت و ناپایدار بود.
چنانچه امام حسن علیه
 السلام در مدائن فرمودند: «وقتى که قبلاً شما به جنگ صفین روانه مى شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى دارید، اما ما همان گونه که بودیم، هستیم./ عده  اى از شما کسان و بستگان خود را در جنگ صفین و عده اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول بر کشتگان خود اشک مى ریزند و گروه دوم خونبهاى کشتگان خود را مى خواهند و بقیه نیز از ما سرپیچى مى کنند. معاویه به ما پیشنهادى داده که دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم.» راویان نقل مى کنند سخنان امام (ع) به اینجا که رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «ما زندگى مى  خواهیم، ما مى خواهیم زنده بمانیم.» (ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه ج ۲ ص ۱۳) و معلوم است که با چنین افرادى امام حسن (ع) نمى توانست به جنگ معاویه و سپاهیانش برود. آن حضرت همچنین در پاسخ به اعتراض یکى از یارانش فرمود: «من کوفیان را خوب مى شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام، آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد. نه وفا دارند و نه به تعهدات و پیمان هاى خود پایبندند، بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى  کنند ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.»
(بحارالانوار، ج ،
۴۴ ص ۱۴۷)
 

زندگانی امام رضا (ع)

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

مقدمه :

امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.

نام ،لقب و کنیه امام :

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمدتقی علیه‌السلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند".

یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.  

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعده‌الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لااله‌الاالله " رااز شکم خود می‌شنیدم, اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت" (2).

نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است. (3)

زندگی امام در مدینه :

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ".

امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) می‌گوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا می‌دانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4)     در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد".

اوضاع سیاسی :

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت  نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت  را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید  و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار  سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستندو این ،بر اثر ستم‌ها وناروائیها وانواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل‌بن‌سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره‌ گیری کند, زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است  برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند.  همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت  در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.

سفر به سوی خراسان :

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.

حدیث سلسلة الذهب :

در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف می‌فرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامی‌که امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".

این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

ولایت عهدی :

باری ، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی‌بن‌موسی‌رضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت, دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" .

جنبه علمی امام :

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا  بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

"برای یکی از این مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم  نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام  شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان  بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است"".  

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود.

یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند.  خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد". (5) یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ،  خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید). (6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم". (7)

شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)

مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است". (9)

یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود"". (10)

یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی".

آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".(11)

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند.

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل     کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"". (12)

خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید"".

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام :     

امام فرمودند : "دوست هرکس عقل اوست و دشمن هرکس جهل و نادانی و حماقت است".  

امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سئوال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امرچهار طایفه دارای اجر می‌باشند :

1- سئوال کننده 
2- آموزنده 
3- شنونده
4- پاسخ دهنده "

امام فرمودند :" مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است".

امام فرمودند :"چیزی نیست که چشمانت آنرا  بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است".

امام فرمودند :"  نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است".

شهادت امام :

در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی‌که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا ( علیه السلام ) به شهادت رسیدند .

تدفین امام :

به قدرت و اراده الهی امام جواد ( علیه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان,  بدن مطهر ایشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

منابع:

(1)-  منتهی الاامال
(2)-  منتهی الاامال
(3)-   سوره مریم آیه 30
(4)-    عیون اخبارالرضا  جلد 1  صفحه 21
(5)-    اعلام الوری  صفحه 314
(6)-   اعلام الوری  صفحه 315
(7)-   اصول کافی جلد 6  صفحه 383
(8)-   عیون اخبارالرضا  جلد2  صفحه 174
(9)-   اصول کافی جلد 8  صفحه 230
(10)-  اصول کافی جلد 6  صفحه 298
(11)-   مناقب جلد 4  صفحه 360
(12) - اصول کافی جلد 5  صفحه 288