بیانات در دیدار اعضاى بسیجى هیئت علمى دانشگاهها بسماللَّهالرّحمنالرّحیم خیلى متشکرم و خیلى خوشوقتم از اینکه دوستان این دیدار خوب را فراهم کردند. این جمع در واقع نماد یک جمع مشخص کنندهى ترکیب علم و ایمان است؛ اساتید دانشگاه با صبغهى خدائىِ بسیجى، مظهر ترکیب علم و ایمانند. جلسه هم جلسهى صمیمى و خوبى بود. من بیانات دوستان را - که این دوستانى که سخن گفتند، فرزانگان ما هستید و هستند - با دقت گوش کردم؛ دوستان پیشنهادهاى خوبى هم مطرح کردند؛ البته بعضى از این پیشنهادها به دولت مربوط است - وزراى محترم و مسئولان حضور دارند و دستگاههاى دولتى باید آنها را دنبال کنند - بعضى از پیشنهادها هم نه، کلىتر و فراتر از حیطهى دستگاههاى اجرائى است که خب، باید روى اینها فکر کنیم و انشاءاللَّه از آنها استفاده کنیم و به کار ببندیم. این پیشنهادى هم که دربارهى نامگذارى روز شهادت شهید چمران به نام روز «بسیج اساتید» و «اساتید بسیجى» ذکر شد، به نظرم پیشنهاد معنىدار و پرمغزى است. مرحوم شهید چمران حقاً یک نمونه و مظهرى بود از آن چیزى که انسان دوست میدارد تربیت جوانان ما و دانشگاهیان ما به آن سمت حرکت بکند. بد نیست. و حق این شهید عزیز هم ایجاب میکند که چند کلمهاى دربارهى شهید چمران صحبت کنیم. اولاً این شهید یک دانشمند بود؛ یک فرد برجسته و بسیار خوشاستعداد بود. خود ایشان براى من تعریف میکرد که در آن دانشگاهى که در کشور ایالات متحدهى آمریکا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور که به ذهنم هست ایشان یکى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده - تعریف میکرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهاى علمى را. یک دانشمند تمامعیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانهى این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آیندهى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد؛ آن هم در برههاى که لبنان یکى از تلخترین و خطرناکترین دورانهاى حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 مىشنیدیم خبرهاى لبنان را. خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود، تحریک صهیونیستها بود، یک عده هم از داخل لبنان کمک میکردند، یک وضعیت عجیب و گریهآورى در آنجا حاکم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود. همان وقت یک نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در این نوار بود که توضیح داده بود صحنهى لبنان را که لبنان چه خبر است. براى ما خیلى جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه - که توى آن صحنهى شلوغ چه خبر است، کى با کى طرف است، کىها انگیزه دارند که این کشتار درونى در بیروت ادامه داشته باشد - اینها را در ظرف دو ساعت در یک نوارى ایشان پر کرده بود و فرستاده بود، که دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد که نگاه سیاسى و فهم سیاسى و آن چراغ مهشکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد که انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا. از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت کردستان و در جنگهایى که در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیهى مناصب دولتى و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسید. یعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت. اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عکاس درجهى یک بود - خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توى این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا. انسان باانصافى بود. لابد قضیهى پاوه را شماها میدانید که در پاوه بر روى بلندىها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره کرده بود و نزدیک بود به اینها برسند که امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یک پیام رادیوئى از امام پخش شد که همه بروند طرف پاوه؛ دوى بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى این خیابانهاى تهران شاهد بودم که همین طور کامیون و وانت و اینها بودند که از مردم عادى و نظامى و غیر نظامى از تهران و همین طور از همهى شهرستانهاى دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضیهى پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توى جلسهاى که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش میداد که بین اینها هم از قدیم یک رابطهى عاطفىاى وجود داشت. مرحوم چمران توى آن جلسه اینجورى گفت: وقتى ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنى که هنوز هیچ خبرى از حرکت مردم به آنجا برسد، ما احساس کردیم که کأنه محاصره باز شد. میگفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کأنه براى ما همهى آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهى خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقهى محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همهى این را به امام مستند میکنى؟! یعنى هیچ ملاحظه نمیکرد؛ منصف بود. بااینکه میدانست که این حرف گلهمندى ایجاد خواهد کرد، اما گفت. حضور براى او یک امر دائمى بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توى تاریکى شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومترى شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیماى سى - 130 رفته بودیم آنجا. به مجردى که رسیدیم و یک گزارش نظامى کوتاهى به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى کسانى که همراه ایشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توى عرصهى نبرد نظامى شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامى پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم. یعنى از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمیگذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یکى از خصوصیات خصلت بسیجى و جریان بسیجى، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایى که باید در آنجا حاضر باشیم. این یکى از اوّلىترین خصوصیات بسیجى است. در روز فتح سوسنگرد - چون میدانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهى دوم حرکت شد و فتح شد - تلاش زیادى شد براى اینکه نیروهاى ما - نیروهاى ارتش، که آن وقت در اختیار بعضى دیگر بودند - بیایند و این حمله را سازماندهى کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند. شبى که قرار بود فرداى آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکى از یگانهائى که قرار بوده توى این حمله سهیم باشد را خارج کردهاند. خب، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلى ناموفق بشود. بنده یک یادداشتى نوشتم به فرماندهى لشکرى که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت - که اخیراً همان فرماندهى محترم آمده بودند و عین آن نوشتهى ما را قاب کرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب سى ساله؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست - و تا ساعت یک و خردهاى بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد که این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد. بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم. صبح زود ما پا شدیم. نیروهاى نظامى - نیروهاى ارتش - که حرکت کردند، ما هم با چند نفرى که همراه من بودند، دنبال اینها حرکت کردیم. وقتى به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران کجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنى قبل از آنى که نیروهاى نظامىِ منظم و مدون - که برنامه ریخته شده بود که اینها در کجا قرار بگیرند و آرایش نظامىشان چگونه باشد - حرکت بکنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حرکت کرده بود و با مجموعهى خودش چندین کیلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه این کار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا این شهید عزیز را رحمت کند. اینجورى بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کى تمام بشود، برایش اهمیتى نداشت. باانصاف بود، بىرودربایستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازکمزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود. من خودم میدیدم شلیک آر.پى.جى را که نیروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجهى عربى آر.بى.جى هم میگفت؛ ماها میگفتیم آر.پى.جى، او میگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ یک مقدار هم از یک راههائى گیر آورده بود؛ تعلیم میداد که اینجورى آر.پى.جى را بایستى شلیک کنید. یعنى در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملى به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجهى عالى، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهندهى عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوى و با آن سرسختى، چه ترکیبى میشود. دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونهاى است. این نمونهى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عدهاى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینکه گفتند: با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ایمانى، با عشق هیچ منافاتى ندارد؛ بلکه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است. خب، حالا توقعى که ما داریم و این توقع، توقع زیادى هم نیست، یعنى آن زمینهاى که انسان مشاهده میکند - این روحیه هاى پرنشاط شما، این دلهاى پاک و صاف، این ذهنهاى روشن، این جوّال بودن فکرهاى شما که انسان در عرصههاى مختلف از نزدیک شاهد است - این امید را و این توقع را به انسان میبخشد، این است که فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلکه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اینکه چمرانها یک استثنا باشند. این امید، امید بىجائى نیست. اگر در سال 76 که شماها اول یک عده در مشهد، یک عده در اصفهان و یک عده در دانشگاه علم و صنعت، به نام اساتید بسیجى دور هم جمع شدید و جمع و جور کردید، میگفتند که ده سال بعد یا دوازده سال بعد چند هزار استاد بسیجى با همین انگیزهها، با همین عشقها و با همین جهتگیرىها در سطح کشور وجود خواهد داشت، هیچکس باور نمیکرد؛ اما شد. نمیخواهم مبالغه کنم؛ نمیخواهم واقعیت را رنگینتر از آنچه که هست براى خودم و براى شما نمایش بدهم و دل خودمان را به توهم خوش کنیم؛ نه، روشن است که همهى ما در یک سطح نیستیم - بعضىمان بالاترند و بعضىمان پائینتریم: ایمانهایمان، عشقهایمان، همتهایمان، انگیزههایمان - لکن این جریان، از صورت یک جریان باریک که بعضى امید نداشتند باقى بماند و بعضى همت گماشته بودند که آن را از بین ببرند، به یک جریانى تبدیل شده که دیگر حالا جلوى آن را نمیشود گرفت: جریان عظیم استادان انقلابى و مؤمن و بسیجى در سطح دانشگاه، در رشتههاى مختلف علمى و در رتبههاى بالاى علمى. پس این توقع بىجا نیست؛ وقتى انسان این حرکت را مىبیند، این رشد را مىبیند، این توقع بیجا نیست که ما بخواهیم دانشگاه جمهورى اسلامى، در آینده عناصرى مثل چمران را پرورش بدهد. آن وقت شما ببینید چه خواهد شد! چه خواهد شد! نظامى با مطالبات بینالمللىِ در سطح اعلا: در زمینهى انسان، در زمینهى حکومت، در زمینهى زن، در زمینهى اخلاق و در زمینهى علم. مطالبات امروز ما مطالبات بینالمللى است. حالا بعضىها - مطبوعاتى و غیرمطبوعاتى - تا اسم بینالمللى مىآید لبخند تمسخر میزنند؛ اینها نمیفهمند؛ درک نمیکنند افق دید وسیع یعنى چه. تا شما نظر به قله نداشته باشید امکان ندارد تا دامنه هم بتوانید حرکت کنید، چه برسد به اینکه امیدِ به قله رسیدن باشد؛ همت بلند. در روایات ما به مؤمن هم توصیه شده است که همتْ بلند داشته باشد. بزرگان به سالک هم میگویند: همتت عالى باشد. این قدمهاى اول و فتوحات ابتداى کار، کسى را دلخوش نکند؛ همتهاى بلند باید داشت. نگاه هم بایستى انسانى باشد. انسان یعنى آنچه که در همهى جهان گسترده است؛ «إمّا اخ لک فى الدّین او نظیر لک فى الخلق»؛ یا با شما دینش یکى است یا اگر دینش هم یکى نیست، در خلقت و آفرینش مثل شماست؛ انسانیت. نگاه بایستى متوجه یک چنین گسترهى وسیعى باشد. آرزوهائى که امروز ما براى این گسترهى وسیع داریم، آرزوهائى است که هیچ ملت آگاهى، هیچ دانشمند فرزانهاى و هیچ سیاسى منصفى، اینها را رد نمیکند. ما داعیهى محو نظام سلطه را داریم؛ یعنى رابطهى سلطهگرى: سلطهگر و سلطهپذیر؛ حتى انسانى هم که در یک کشورى که دولتش صددرصد سلطهگر است زندگى میکند، این را رد نمیکند؛ یعنى در مناسبات جهانى، رابطه رابطهى سلطهگر و سلطهپذیر نباشد. همچنین عدالت و استفادهى از علم براى آسایش بشر نه براى تهدید بشر. بخصوص در طول این دورههاى اخیرِ بعد از جنبش علمى دنیا - رنسانس - به این طرف و بخصوص در این یک قرن اخیر، بسیارى از آنچه در زمینهى علم انجام گرفته، به جاى اینکه براى آسایش بشر باشد در تهدید بشر بوده؛ یا تهدید جان، یا تهدید اخلاق، یا تهدید خانواده؛ و تشویق به مصرفگرائى و پرکردن جیب چپاولگران بینالمللى و صاحبان و پدیدآورندگان تراستها و کارتلها. ما میگوئیم علم، به جاى اینها در خدمت انسان قرار بگیرد؛ در خدمت آسایش انسان، در خدمت آرامش انسان و در خدمت روح و روان انسان. اینها حرفهائى است که دنیا نمیتواند رد کند. میدانید وقتى نظامى با این آرمانها و ملتى با این خصوصیات - با به کارگیرى همتِ ایمانى براى پیشرفت در این عرصهها، با استفادهى از وعدههاى قرآنى در زمینهى نصرت مؤمنین، با نترسیدن از مرگ و مرگ را وصول به خدا و شهادت للَّه دانستن - به شخصیتهائى دانشمند و فرزانه از قبیل چمران مزین و مفتخر بشود، به کجا خواهد رسید؟! این آن توقعى است که ما داریم. یک جمله در باب بسیج عرض بکنیم. بسیج یک حرکت عجیب و بىنظیر بود که در انقلاب اتفاق افتاد. این هم برخاسته و سرچشمه گرفتهى از آن سرچشمهى حکمت الهىاى بود که خداى متعال در دل آن مرد بزرگ - آن امام بزرگوار - به ودیعه گذاشته بود. امام حکیم بود؛ حکیم به معناى واقعى. ما گاهى تعبیر حکیم را براى آدمهاى کوچک به کار میبریم؛ لکن او به معناى واقعى کلمه حکیم بود. «و من یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا»؛ خداى متعال به او حکمت داده بود. از دل او یک حقایقى سرریز میشد و سرازیر میشد؛ از جمله، همین مسئلهى بسیج بود؛ که امام از روز اول پیروزى یا حتى قُبیل پیروزى با کشاندن مردم به عرصه، با گذاشتن بار حرکت به دوش مردم، با اعتماد به مردم، پایهى بسیج را گذاشت. به مردم اعتماد کرد؛ مردم هم به خودشان اعتماد پیدا کردند؛ اعتماد به نفس پیدا کردند؛ اگر امام به مردم اعتماد نمیکرد، مردم هم به خودشان اعتماد نمیکردند. پایهى بسیج همان جا گذاشته شد. در واقع سپاه پاسداران از بسیج روئید؛ جهادسازندگى از بسیج روئید؛ ولو سازمان بسیج یک سازمان مدونى مثل سالهاى بعد نبود، اما فرهنگ بسیج، حرکت بسیج و حقیقت بسیج، منشأ خیرات عظیمى در کشور، در جامعهى ما و در نظام اسلامى شد. بسیج یک چنین حقیقتى است. بسیج در واقع یک ارتش بىرنگِ بىادعاى همهگیر در سطح کشور است؛ و این ارتش براى مبارزهى در همهى عرصههاست؛ نه فقط در عرصهى نظامى. عرصهى نظامى یک گوشهى محدودِ گاهگاهى است. همیشه که جنگ پیش نمىآید. عرصهى حضور بسیج خیلى وسیعتر از عرصهى نظامى است. اینى که من بارها گفتم و تکرار میکنم که نباید بسیج را یک نهاد نظامى به حساب آورد، تعارف نیست؛ بلکه حقیقت قضیه این است. بسیج عرصهى جهاد است، نه قتال. قتال یک گوشهاى از جهاد است. جهاد یعنى حضور در میدان با مجاهدت، با تلاش، با هدف و با ایمان؛ این میشود جهاد. لذا «جاهدوا بأموالکم و أنفسکم فى سبیل اللَّه»؛ جهاد با نفس، جهاد با مال. جهاد با نفس کجاست؟ فقط به این است که توى میدان جنگ برویم و جانمان را کف دست بگیریم؛ نه، یکى از انواع جهاد با نفس هم این است که شما شب تا صبح را روى یک پروژهى تحقیقاتى صرف کنید و گذر ساعات را نفهمید. جهاد با نفس این است که از تفریحتان بزنید، از آسایش جسمانیتان بزنید، از فلان کار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگىها پولساز - بزنید و تو این محیط علمى و تحقیقى و پژوهشى صرف وقت کنید تا یک حقیقت زندهى علمى را به دست بیاورید و مثل دستهى گل به جامعهتان تقدیم کنید؛ جهاد با نفس این است. یک قسمت کوچکى هم جهاد با مال است. پس عرصهى بسیج یک عرصهى عمومى است؛ نه مختص یک قشر است، نه مختص یک بخشى از بخشهاى جغرافیائى کشور است، نه مختص یک زمانى دونِ زمان دیگرى است؛ نه مختص یک عرصهئى دون عرصهى دیگرى است. در همهى جاها، در همهى مکانها، در همهى زمانها، در همهى عرصهها و در همهى قشرها، این وجود دارد. این معناى بسیج است. حالا شما تو دانشگاه میخواهید بسیجى باشید. معلوم است که چه کار باید کرد. دانشگاه به چى احتیاج دارد؟ کشور به چى احتیاج دارد؟ چند سالى است ما بحث علم را پیش کشیدیم؛ شما نگاه کنید امروز بسیارى از حسادتها و رقابتها و حسرتها و احساس عقبماندگىهاى دشمنان بینالمللى ما به خاطر پیشرفت علمى شماست. آنهائى که امروز ملت ایران را تحسین میکنند، به خاطر علمش او را تحسین میکنند؛ آنهائى که دشمنى میورزند به خاطر علم اوست که دشمنى میورزند. پیشرفت علمى شما یک چنین اثرى دارد. این تازه در قدم اول است. ما هنوز کارى نکردیم. بله در نانوتکنولوژى، بیوتکنولوژى، بحثهاى هستهاى، بحثهاى هوا - فضا و رشتههاى گوناگون علمى پیشرفتهائى شده که مهم و بزرگ است؛ اما اینها در مقیاس و معیار حرکت علمى یک کشور چیزى نیست. یکى از دوستان گفتند و بنده هم این آمار را دارم، که سرعت پیشرفت علمى و تولید علم در کشور ما یازده برابرِ متوسط دنیاست. این را یک مرکز تحقیقاتى غربى - مستقر در کانادا - با جزئیاتش ذکر کرده است. البته این یازده، متوسطش است؛ در بعضى از قسمتها سى و پنج برابرِ سرعت رشد دنیاست؛ در بعضى جاها هم کمتر است؛ متوسطش میشود یازده برابر. یعنى سرعت پیشرفت علمى ما در طول این ده سال پانزده سال اخیر یازده برابرِ سرعتى است که دنیا داشته؛ این خیلى چیز مهمى است. لکن این آن چیزى نیست که ما توقع داریم و دنبالش هستیم؛ این خیلى کمتر از آن است. این سرعت بایستى با همین شدت ادامه داشته باشد تا ما به تراز مورد نظر برسیم؛ این در دانشگاه لازم است. در دانشگاه پرورش انسانِ در تراز شهید چمران لازم است؛ این را لازم داریم. خب پس استاد بسیجى میداند در دانشگاه بایست چه کار کند؛ این حضور دائم، این حضور بجا و بهنگام، این حضور مخلصانه و مجاهدانه براى استاد بسیجى به این معناهاست که گفته شد. و استاد خیلى نقش دارد. نقش استاد در محیطهاى آموزشى نقش بسیار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزندهى دانش نیست؛ بلکه منش استاد و روش استاد میتواند مربى باشد؛ استاد، تربیت کننده است. تأثیر استاد روى شاگرد، علىالظاهر از تأثیر بقیهى عوامل مؤثر در پیشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بیشتر است؛ از بعضى که خیلى بیشتر است. گاهى استاد میتواند یک کلاس را، یک مجموعهى دانشجو یا دانشآموز را با یک جملهى بجا تبدیل کند به انسانهاى متدین. لازم هم نیست حتماً رشتهى علوم دینى یا معارف را تدریس کند؛ نه، شما گاهى یک جا در درس فیزیک، یا در درس ریاضى، یا در هر درس دیگرى - علوم انسانى و غیر انسانى - میتوانید یک کلمه بر زبانتان جارى کنید، یا یک استفادهى خوب از یک آیهى قرآن بکنید، یا یک انگشت اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بکنید که در دل این جوان میماند و او را تبدیل میکند به یک انسان مؤمن. استاد اینجورى است. عکسش هم البته هست. متأسفانه اساتیدى در دانشگاههاى امروز ما هستند - اگرچه کمند - که درست نقطهى مقابل عمل میکنند - حالا درسشان هرچى هم که است؛ مربوط است یا نیست - و با یک کلمه، این جوان را از آیندهى خودش ناامید میکنند، از آیندهى کشورش ناامید میکنند، از آیندهى حضورش در کشور ناامید میکنند، او را به میراث گذشتهى خودش بىاعتنا میکنند، او را تشنهى نوشیدن از سرچشمههاى ناسالم و آلودهى بیگانگان میکنند و رها میکنند. از این قبیل هم داریم. استاد یک چنین نقشى دارد. بنابراین با معنائى که براى بسیج میکنیم، با معنائى که براى استاد میکنیم و با تلقىاى که از استاد بسیجى داریم، معلوم میشود که نقش شماها در دانشگاه چقدر نقش حساسى است. وجود این مجموعه براى نظام اسلامى یک نعمت است؛ یک نعمت بزرگ. این همه استاد مؤمن، در هیچ کشورى از کشورهاى اسلامى - به طریق اولى غیر اسلامى - وجود ندارد که در کشور ما هست. استاد دانشگاه، دانشمند، متخصص، حرفهاى در رشتهى خود و مؤمن به خدا و مؤمن به جهاد و مؤمن به راه خدا و اهداف الهى؛ آن هم با این تعداد کثیر و این کمیت. این دیگر در دنیا بىنظیر است. این هم از برکات امام بزرگوار است. این را قدر بدانید؛ این را دودستى نگه دارید. این را سامان بدهید؛ اهدافش را مشخص کنید؛ دقیق کنید؛ فعالیتهائى را که استاد بسیجى باید انجام بدهد را شفاف کنید و روشن کنید؛ به معناى واقعى کلمه، فرماندهان این عرصهى عظیمِ جهاد فىسبیلاللَّه باشید. کار بسیار مهمى است. امروز کشور به این چیزها احتیاج دارد. بحث امروز هم نیست، همیشه احتیاج دارد؛ منتها ما امروز در یک برههى حساس به سر میبریم. اگر من بخواهم آن لبّ تلقى و برداشت خودم را به شما عرض بکنم - که شاید در یک مجال کوتاه، برایش استدلال هم نشود ارائه کرد؛ البته مستدل است، منتها شاید در دو کلمه نشود استدلالى برایش بیان کرد - این است که مراکز استکبارى جهانى در مقابلهى با حرکت اسلامى که نماد واقعىاش جمهورى اسلامى است، دارند آخرین تلاشهاى خودشان را میکنند. در بسیارى از عرصهها تلاشهایشان و تدابیرشان به بنبست خورده و کار از دستشان در رفته است. این کمربندى که اینها بر دور مسائل جهانى کشیده بودند و حیطهبندىاى که کرده بودند، در حساسترین نقاط روى زمین یعنى خاورمیانه، این کمربند پاره شده - یا سست شده، حداقلش این است؛ ولى به نظر من پاره شده - و از دستشان در رفته است. خدا مرحوم آ شیخ حسین لنکرانى، روحانى سیاسىِ کهنهکار قدیمى را رحمت کند. ایشان سالهاى 53 و 54 یا شاید هم زودتر - سالهاى اواخر دههى چهل - وضعیت رژیم طاغوت را تشبیه میکرد به کسى که روى یک گنبدى رفته و یک دستمال ابریشمى هم دستش است که توى آن پر از گردوست؛ و گوشهى این دستمال وا شده، و گردوها همین طور دارد میریزد؛ این میخواهد این گردو را بگیرد، یک گردو از آن طرف مىافتد، یک گردوى دیگر، یک گردوى دیگر، خودش هم روى گنبد است! بالاخره آدم روى زمین صاف، باز میتواند گردوها را هر جور هست جمع کند. به نظر من امروز نظام سلطه در مواجههى با حرکت اسلامى یک چنین حالتى دارد. جاپایش محکم نیست؛ زیرا بسیارى از شگردهاى تبلیغاتىِ استواربنیانِ قدیمىِ اینها براى مردم دنیا رو شده است. امروز در جامعهى آمریکا، خشم عمیق از حضور قدرتمند لابى صهیونیستى بتدریج دارد توسعه پیدا میکند. این نارضائى در بین مردم آمریکا - که مرکز تحرک صهیونیستها و قدرتمندان صهیونیستى و سرمایهداران صهیونیست است - بتدریج دارد به وجود مىآید؛ البته رژیم حاکم در آمریکا بر مردم بسیار سخت میگیرند - یک نوع خاص سختگیرى - و آنچنان اینها را مشغول زندگى و گرفتار زندگى میکنند که فرصت سر خاراندن ندارند؛ در عین حال این حالت دارد به وجود مىآید. این اطلاعات موثق ماست. در کشورهاى اروپائى هم به یک نحو دیگر. کشورهاى اسلامى که معلوم است. کشورهاى خاورمیانه که معلوم است. ملتها حالت نفرت - و بعضاً بغض - نسبت به رژیم ایالات متحده و مجموعهى سلطه در دنیا دارند. این را هم نمیتوانند جمع کنند؛ هى تلاش میکنند، اما نمیتوانند جمع کنند. اگر نظام جمهورى اسلامى در دنیا سر نکشیده بود و طلوع نکرده بود، مشکل آنها به این زودى پیش نمىآمد و ممکن بود این مشکل پنجاه سال دیگر براى آنها بُروز پیداکند؛ ممکن هم بود این مشکل به این زودىها پیش نیاید. اما حضور جمهورى اسلامى و ظهور جمهورى اسلامى کار را بر اینها مشکل کرده؛ لذا بشدت دشمنند. دشمنى هم میکنند؛ اما دشمنى دستپاچه و سراسیمه. دشمنىها از این قبیل است. حالا کارهائى که میکنند، تدابیرى که میکنند، جنجالهائى که میکنند، تبلیغاتى که دنبالش میگذارند، یک قطعنامه در سازمان ملل، چند قلم تحریم، بعد هم بزرگنمائى تحریمها، بیش از آنچه که واقعیت دارد این تحریمها را اهمیت دادن، بعد تهدید نظامى را هم به صورت احتیاطاً نیمبند پشت سرش نگه داشتن، همه به خاطر این است که اینها در مواجههى با این حرکت عظیم و متین و بنیانى اسلامى در کلیهى جهان اسلام، دچار انفعالند. ملت ایران هم پیشرو این حرکتند. البته زحماتى را ایجاد میکنند؛ شکى نیست. در همهى برخوردهاى اجتماعى زحمتهائى وجود دارد؛ اما انسان زحمتها را تحمل میکند براى اینکه به منافع بزرگتر و به نقطهى عالىترى برسد. امروز اینجورى است. بنابراین، این مقطع از این نظر که گفتم مقطع حساسى است و احتیاج به کار هست، احتیاج به تلاش هست. پس در درجهى اول توى دانشگاهها کار علمى، کار پژوهشى و تحقیقى، کار معنوى و ایمانى، حاکم کردن روحیهى مجاهدت و جهاد بر همهى فعالیتها، قلمهاى اصلىاى است که باید وجود داشته باشد. و آنگاه سامان دادن به این حرکت. البته اعتقاد من این است که استاد متدینِ علاقهمند به کار براى کشور، در سطح کشور مختص به همین مجموعهاى که در بسیج اساتید حضور دارند، نیست؛ فراتر از اینهاست. بسیارى هستند کارت بسیج هم ندارند، جزو مجموعهى بسیج اساتید هم نیستند، اما در معنا بسیجىاند، در معنا متدیناند، در معنا آمادهاند - البته سطح آمادگىها همیشه یکسان نیست؛ سطح ایمانها یکسان نیست؛ همیشه همین جور بوده، بعد از این هم همین جور خواهد بود - اما داخل در مجموعهاند. باید ساماندهى کرد؛ باید نگاه عاقلانه و مدبرانه داشت؛ برنامهها را مشخص کرد؛ هدفها را مشخص کرد. کارى است که باید انجام بگیرد. این بر مجموعهى شماست. آن وقت در عمل فردى، کار تعلیم دانشجویان را، کار حضور در فضاى فکرى دانشجویان را باید دنبال کنید. اساتید بسیجى میتوانند در دل دانشجویان و در فضاى ذهن آنها یک حضور معنوى و هدایتگر و آرامشبخش داشته باشند. نقش مهمِ ایجاد بصیرت - هم در خود مجموعه، هم در مجموعهى مخاطب شما که دانشجویان هستند - یکى از کارهاى بسیار مهم است. و بصیرت خیلى نقش ایفاء میکند. تمرین حضور. همانى که دربارهى شهید چمران گفتم؛ شب تا ساعت یک بعد از نصف شب و بیشتر دنبال کار است، صبح زود - تاریک، روشن - جلوتر از همه توى جبهه است و هرجا لازم هست، حضور دارد. این حضور دائم و بهنگام در هر نقطهاى که لازم است را باید تمرین کنیم. همهى ما باید این را یاد بگیریم. اتحاد و یکپارچگى در درون و نیز تزریق اتحاد به مجموعهى جامعه. برادران، خواهران، عزیزان! امروز کشور به اتحاد کلمه خیلى نیازمند است. بنده مخالفم با سخنى و حرکتى و نوشتارى که - حتى اگر با انگیزهى درست و با انگیزهى صادقانه است - موجب شقاق و شکاف میشود؛ بنده موافق نیستم. اگر کسى نظر من را میخواهد بداند، نظر من این است که عرض کردم. ما بایستى انسجام را ایجاد کنیم. ما بایستى تلائم را در مجموعهى این ظرفیت عظیم به وجود بیاوریم. حالا مگر نمیشود این جمعى که شما اینجا نشستهاید به بهانههاى گوناگون به ده تا جمع تقسیم کرد؟ راحت میشود؛ کسانى که رنگ لباسشان این است، کسانى که سنشان این است، کسانى که اهل فلان نقطهى کشورند؛ میشود جدا کرد؛ میشود دیوارکشى کرد. هنر انقلاب این بود که آمد دیوارها را از وسط برداشت. ما توى خانههاى کوچک کوچک، با دیوارهاى بلند زندگى میکردیم و از هم خبر نداشتیم؛ انقلاب آمد این دیوارها را برداشت و این خانههاى کوچک را تبدیل کرد به یک عرصهى وسیع؛ عرصهى ملت ایران؛ ملت انقلابى. دانشجومان با طلبه بد بود؛ طلبهمان با دانشجو بد بود؛ استادمان با بازارى بد بود؛ بازارىمان با کشاورز بد بود؛ بین خودمان دیوارکشى کرده بودیم. انقلاب آمد این دیوارها را برداشت. ما حالا باز دوباره بیائیم دیوارکشى کنیم؟! آن هم دیوارهاى نادرست و ناحق. نه، مبانى روشن است؛ اصول روشن است؛ جهت روشن است. هر کى در این جهت با این مبانى دارد حرکت میکند، جزو مجموعه است. این را توجه داشته باشید. من بارها گفتهام: ظلم نکنیم. این هم یکى از آن اساسىترین کارهاست. ظلم چیز بدى و چیز خطرناکى است. ظلم فقط این نیست که آدم توى خیابان به یکى کشیده بزند. گاهى یک کلمهى نابجا علیه یک کسى که مستحقش نیست، یک نوشتهى نابجا، یک حرکت نابجا، ظلم محسوب میشود. این طهارت دل را و طهارت عمل را خیلى بایستى ملاحظه کرد. من این را به نظرم یک جائى گفتم. پیغمبر اکرم ایستاده بودند یک کسى را که حد رجمِ زنا را بر او جارى میکردند، میدیدند؛ بعضىها هم ایستاده بودند؛ دو نفر با همدیگر حرف میزدند؛ یکى به یکى دیگر گفت که مثل سگ تمام کرد و جان داد - یک همچین تعبیرى - بعد پیغمبر به سمت منزل یا مسجد راه افتادند و این دو نفر هم همراه پیغمبر بودند. توى راه که میرفتند، رسیدند به یک جیفهى مردارى - به یک مردارى، حالا جسد سگى بود، درازگوشى بود، هر چى بود - که مرده بود و آنجا افتاده بود. پیغمبر به این دو نفر رو کردند و گفتند: گاز بگیرید و یک مقدارى از این میل کنید. گفتند: یا رسولاللَّه! ما را تعارف به مردار میکنید؟! فرمود: آن کارى که با آن برادرتان کردید، از این گاز زدن به این مردار بدتر بود. حالا آن برادر کى بوده؟ برادرى که زناى محصنه کرده بوده و رجم شده و اینها دربارهاش آن دو جمله را گفتهاند و پیغمبر اینجور ملامتشان میکند! زیادتر نگوئید از آنچه که هست، از آنچه که باید و شاید. منصف باشیم؛ عادل باشیم. اینها آن وظائف ماست. اینجور نیست که ما چون مجاهدیم، چون مبارزیم، چون انقلابى هستیم، بنابراین هر کسى که از ما یک ذره - به خیال ما و با تشخیص ما - کمتر است، حق داریم که دربارهاش هر چى که میتوانیم بگوئیم؛ نه، اینجورى نیست. بله، ایمانها یکسان نیست، حدود یکسان نیست و بعضى بالاتر از بعضى دیگر هستند. خدا هم این را میداند و ممکن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لکن در مقام تعامل و در مقام زندگى جمعى، باید این اتحاد و این انسجام حفظ بشود و این تمایزها کم بشود. آنچه که مهم است فراموش نشود، اهداف و شاخصهاى اصلى است. این را بارها گفتهایم و امروز هم یکى از اساتید محترم، اینجا گفتند؛ استکبارستیزى؛ ایستادگى قاطع در مقابل حرکت کفر و نفاق - نه فقط در کشور، بلکه در سطح جهان - مرزبندى شفاف با دشمنان انقلاب و دشمنان دین؛ اینها شاخص است. اگر کسى مرزبندى شفاف نمیکند، قدرِ خودش را کاهش میدهد؛ اگر گرایش پیدا میکند، از دائره خارج میشود. اینها آن مبانى و آن خطوط اصلى است. حرکت انقلاب، حرکت روشنى است، حرکت رو به جلوئى است و این حرکت انشاءاللَّه ادامه پیدا خواهد کرد. خب ما هم خواستیم حالا مثل این آقایان که بسیجى عمل کردند و این همه مطلب را در پنج دقیقه گفتند، در این مدت طولانى که در اختیار ماست، همهى حرفهامان را بزنیم، لکن مىبینیم که نه؛ همه را که نشده بزنیم، اما آنچه که لازم بود، به نظرم به عرض رسیده. من بیشتر از این مزاحمتان نشوم. امیدوارم که خداى متعال همهى شما را حفظ کند و موفق بدارد و روزبهروز بصیرت شما را بیشتر کند. و انشاءاللَّه شما را هم در جهاد علمى، هم در جهاد عملى، هم در جهاد بصیرتپراکنى - در محیط علم و محیط دانشگاه و همچنین در محیط جامعه - روزبهروز موفقتر کند. والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته