کوفى گرى؛ عامل تحمیل صلح به امام حسن(ع)
مجید معززى
امام حسن مجتبى علیه السلام در سال سوم هجرى به دنیا آمد و هفت ساله بود که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را از دست داد. پس از شهادت پدر گرامى اش، در سال چهلم هجرى به مدت ۱۰ سال امامت امت را برعهده گرفت و در سال ۵۰ هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگى به شهادت رسید.
درباره فضایل و اخلاق امام حسن مجتبى علیه السلام نکات بسیارى نقل شده و در مورد صلح آن حضرت با معاویه نیز مواقف مهمى وجود دارد که پرداختن به آن براى تمام قشرها و خصوصاً نسل جوان مى تواند راهگشاى بسیارى از مسائل باشد. در مورد مفاد صلح نامه، مباحث مختلفى جلوه گر شده است: برخى نقل ها صرفاً از استیلاى معاویه در آن زمان به عنوان بندهاى صلح نامه حکایت دارد و برخى دیگر، روایت هایى است که از یاران امام حسن علیه السلام در تاریخ ثبت شده اند. آنجا که طبرى مى نویسد: «معاویه کاغذ سفیدى را مهر و امضا کرد و براى امام علیه السلام فرستاد و نوشت هر چه مى خواهى در آن بنویس که مورد قبول من است.» این روایت کاملاً مى تواند بیانگر حیله ها و دسیسه هایى باشد که کارگزاران معاویه آن را به تاریخ سرایت داده اند تا کاتبان ایشان به تشخیص خود، مفادى را به عنوان صلح نامه در میان مردم منتشر سازند که نشان دهنده قدرت و بخشش معاویه و مصلحت سنجى وى باشد (زیرا على رغم آن که معدود محققان علاقه مندند ارجاعات تاریخى خود را به تاریخ طبرى نسبت دهند اما با خواندن بندهایى دیگر از صلح نامه اى که طبرى نقل کرده، به روشنى مى توان فهمید که طبرى قصد روشنگرى نداشته و براى تنزیه معاویه چنین قصه هایى را به عنوان تاریخ سر هم کرده است) / دقیقاً همین رویکرد دسیسه برانگیز معاویه بود که او را قادر ساخت امام حسن علیه السلام را با محدودیت هاى اجتماعى و سیاسى مواجه سازد.
معاویه که حاصل منافقان زمان بود، شرایطى را بر امام علیه السلام تحمیل کرد که آن حضرت در پاسخ سؤال اباسعید عقیصا در مورد علل صلح، فرمود: «اى اباسعید، علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه اى است که رسول خدا(ص) با بنى ضمره و بنى اشجع و مردم مکه در بازگشت از حدیبیه کرد. آنان کافر بودند به تنزیل (و صراحت) قرآن و معاویه و یاران او کافرند به تأویل (و باطن) قرآن./ اى اباسعید! آیا خضر را ندیدى که وقتى آن کشتى را سوراخ کرد و آن پسر را کشت و آن دیوار را برپا داشت، کار او مورد اعتراض موسى(ع) قرار گرفت چون راز آنها را نمى دانست. تا وقتى که علت را به او گفت و راضى گشت و همین گونه است کار من که شما به خاطر این که راز کار ما را نمى دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده اید در صورتى که اگر این کار را نمى کردم، احدى از شیعیان ما روى زمین باقى نمى ماند و همه را مى کشتند.» (علل الشرایع، شیخ صدوق، ص ۲۰۰) آن حضرت در جاى دیگر و در پاسخ سؤال زیدبن وهب جهنى مى فرماید: «به خدا من معاویه را بهتر از اینان مى دانم که خیال مى کنند شیعه من هستند و نقشه قتل مرا مى کشند و اثاثیه مرا غارت مى کنند و مالم را مى برند./ به خدا سوگند اگر با معاویه بجنگم اینان (که ادعاى شیعه گرى من را مى کنند) گردنم را گرفته و تسلیم معاویه خواهند کرد.» (احتجاج طبرسى، ص ۱۴۸) این درحالى است که امام حسن علیه السلام طى خطبه اى غرا در حضور معاویه بر امامت و رهبرى خود تأکید کرده و فرمودند: «به خدا سوگند اگر مردم با من بیعت مى کردند و فرمانبردارم بودند و یارى ام مى نمودند آسمان، باران خود را به ایشان عطا مى کرد و زمین، برکت خود را و تو اى معاویه هیچ گاه در حکومت طمع نمى کردى.» (بحارالانوار، ج ۴۴ ص ۲۲) از اینجا روشن است که طمع معاویه براى به دستگیرى قدرت، ناشى از نا آگاهى و مطامعى بود که مردم را گرفتار خود ساخته بود. مردم در دنیا فرو رفته بودند و معاویه از همین دنیاطلبى سوء استفاده مى کرد و نفوذ خود را در میان توده ها افزایش مى داد و به نام این که مردم نمى توانند مصلحت خود را درک کنند، آنان را نا آگاهانى مى خواند که فرق شتر نر و ماده را تشخیص نمى دهند.
بنابراین معاویه و امثال معاویه در هر دوره اى بر آنند که مردم را همواره در نا آگاهى قرار دهند تا بتوانند شتر حکومت خود را سوار شوند و با تهمت به کسانى که حسن وار در جهت رشد و آگاهى جامعه حرکت مى کنند، خود را اندیشمند نشان دهند. این درحالى است که امام حسن علیه السلام از هر شرایطى براى آگاهى مردم علیه معاویه استفاده مى کرد اما قلمرو حکومت مسلمانان در آن هنگام از موقعیت خوبى برخوردار نبود. از نظر منطقه اى، جنگ داخلى در سرزمین اسلامى به نفع جهان اسلام نبود، زیرا امپراتورى روم شرقى با توجه به شکست هاى قبلى اش از حکومت اسلامى، آماده انتقام گیرى بود و همان موقع که رومى ها به صف آرایى لشکر امام حسن (ع) و معاویه پى بردند، سپاهى عظیم براى نابودى کشور اسلامى آماده کردند. از نظر داخلى نیز جامعه عراق و حکومت هاى محلى وابسته به آن بشدت متشتت و ناپایدار بود.
چنانچه امام حسن علیه السلام در مدائن فرمودند: «وقتى که قبلاً شما به جنگ صفین روانه مى شدید، دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى دارید، اما ما همان گونه که بودیم، هستیم./ عده اى از شما کسان و بستگان خود را در جنگ صفین و عده اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول بر کشتگان خود اشک مى ریزند و گروه دوم خونبهاى کشتگان خود را مى خواهند و بقیه نیز از ما سرپیچى مى کنند. معاویه به ما پیشنهادى داده که دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیریم.» راویان نقل مى کنند سخنان امام (ع) به اینجا که رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «ما زندگى مى خواهیم، ما مى خواهیم زنده بمانیم.» (ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه ج ۲ ص ۱۳) و معلوم است که با چنین افرادى امام حسن (ع) نمى توانست به جنگ معاویه و سپاهیانش برود. آن حضرت همچنین در پاسخ به اعتراض یکى از یارانش فرمود: «من کوفیان را خوب مى شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام، آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد. نه وفا دارند و نه به تعهدات و پیمان هاى خود پایبندند، بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى کنند ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.»
(بحارالانوار، ج ،۴۴ ص ۱۴۷)